گردش های شبانه
روز نیمه شعبان به یک مراسم جشن مولودی دعوت شدیم و ساعت حدود ١١ بود که تمام شد. وقتی آمدیم خانه مامانی کیانا اصرار داشت که کفشهاش رو پاش کنم و با هم بریم بیرون. ما هم مطیع امر خانومیم دیگه. خلاصه رفتیم پیاده روی ، از توی پیاده رو حرکت می کردیم و کیانا به در هر خونه ای که می رسید می ایستاد و در می زد و منتظر بود تا در رو براش باز کنند و وقتی می دید خبری نیست دوباره می رفت به طرف خونه بعدی. حتما دو روز دیگه هم زنگ می زنی و فرار می کنی. حالا که خانوم خانومها راه افتاده گاهی اوقات جو می گیره و دوست داره به همه جا سرک بکشه. خیلی دوست دارم مامانی . ...